ناهار ماهی داریم و بوی ماهی در حال سرخ شدن به مشامم میرسد، این بو را دوست ندارم. ماهی را دوست دارم، اما بوی خامی اش را دوست ندارم. خیلی چیزها انگار در زندگی اینطور است. نتیجه اش را دوست دارم اما فرآیندش را دوست ندارم.
شانه هایم را دوباره به عقب میکشم و صاف میکنم و به صندلی میچسبانم. مدت هاست که به حالات بدنی ام آگاه تر هستم و متوجه شدم، آگاهی لحظه به لحظه بر وضعیت بدنم، اهمیتی بسیار بیشتر نسبت به چند جلسه ورزشی در هفته دارد.
هر چه میگذرد بوی این ماهی مطبوع تر میشود. بوی ناخوش آیند خامی ماهی و آگاهی لحظه به لحظه به وضعیت بدنم، به مطلبی که دارم مینویسم ربط دارد، هرچند که اولش خودم هم نمیدانستم چه ربطی میتواند داشته باشد. انگار همه چیز به همه چیز ربط دارد و حتی اینکه تو الان در حال مطالعه این مطلب هستی به وضعیت مالی زندگی تو ربط دارد.
ماهی خام مگر چه بویی دارد که دوستش نداری؟ مگر در ذات ماهی چه چیزی هست که آن را بد بو میکند که تو دوستش نداشته باشی؟ چیزی که حواس پنچگانه تو آن را دوست ندارد، به ۲ دلیل میتواند باشد.
یا اولین تجربه مواجه تو با آن طوری بوده که باعث شده دوستش نداشته باشی. مثلاً در کودکی سر ناهار شنیدی که پسر خاله همبازیت گفته که ماهی دوست ندارد و تو هم چون این را از هم بازیت شنیدی همان فاز را گرفتی و یادگرفتی که ماهی دوست نداشته باشی، یا اینکه موضوعی که از طریق حواس پنجگانه ات دوستش نداری، حاوی چیزی است که برای سلامتی تو مضر است و در طی میلیون ها سال تکامل، اجتناب از آن در ژن های مربوط به حواس پنجگانه تو نقش بسته و تو آن را دوست نداری.
مثلاً در ماهی خام (در بعضی از ماهی های خوراکی)، ماده ای سمی بنام سیانوتوکسین وجود دارد (و یا انواع سموم دیگر) که باعث میشود ماهی خام از نظر تکاملی مضر باشد و بوی آن ناخوشایند باشد و باعث شود که از آن اجتناب کنی. بنابراین، میتوانیم بگوییم در ذات ماهی خام چیزی هست که برای تو مضر است.
حالا که داری این مطلب را میخوانی، احتمالاً عنوان این مطلب چشمت را گرفته و کنجکاو شدهای. بیا و باخودت روراست باش که آیا تو هم واقعاً در عمق باورهایت، باور داری که پول دار شدن در ذات تو نیست؟
حتماً در دور و اطرافت دیده ای یا شاید خودت هم اینگونه رفتار میکنی که وقتی میخواهی دستمزدی بابت کاری که انجام داده ای بگیری ناخودآگاه میگویی قابل ندارد و یک حس ناجوری داری و تعارف میکنی. انگار هر بار که داری پولی میگیری، این پول میرود و به سازِ ناسازگار ی پول با ذات تو چنگی میزند و صدای نا کوک آن آزارت میدهد!
مگر در ذات پول چه چیزی هست که آن را با ذات تو ناهماهنگ میکند؟ آیا این موضوع چیزی شبیه به سم ذاتی و مضر ماهی خام است یا اینکه همبازیت بصورت ناخودآگاه یادت داده که دوستش نداشته باشی؟
پول در نگاهی خیلی ساده چیزی نیست جز چیزی که با آن میتوانی لازمه های زندهمانی را تهیه کنی و در سطحی بالاتر، چیزی که میدهی تا تجربه های مختلف را داشته باشی، حالا هر تجربه ای که میخواهد باشد.
در ذات این مساله چه چیزی هست که با ذات تو سازگاری ندارد؟ شاید در کارتون های کودکی دیده ای که پولدار ها آدم های بدجنسی هستند که تو هم یادگرفته ای که پولداری مساوی است با بدجنسی و آن را با ذات خودت جفت و جور نمیبینی. یا شنیده ای که گفته اند قناعت چقدر مفهوم ارزشمندی است و در ناخودآگاه تو این باور نقش بسته است که پولداری نقطه مقابل قناعت است!
یا شایدم براین باوری که اگر پولدار باشی، یعنی از جیب دیگران به جیب خودت پلی زده ای و پولداری تو یعنی کم تر شدن منابع دیگری.
اینها همگی شبیه چیزهاییست که از همبازیت و سایرین یادگرفته ای که دوست نداشته باشی و تو باور کرده ای که باید از آنها اجتناب کنی، درحالیکه چیزی که با ذات تو هماهنگی ندارد، این ها نیست.
در مسیر میلیونها ساله تکامل، ما انسانها بدلیل مهارت در همکاری جمعی و روابط دوستانه، توانسته ایم بقا پیدا کنیم و کل سیاره زمین را تحت کنترل خود درآوریم. یعنی روابط با سایرین موتور محرک بقایِ گونه انسان است. یعنی ذات بقایِ گونه انسان، روابط خوب بین گونه انسان است.
چیزی که در مورد پولدار شدن با ذات تو هماهنگی ندارد این است که برخلاف این ماهیت ذاتی رفتار کنی. یعنی اگر تو پولدار باشی بطوریکه اطرافیانت پولدار نیستند، تو تبدیل به تافته جدابافته ای میشوی که از نظر تکاملی انگار از جمع روابط بین گونه انسان خارج شده ای و سیم کشی های کهن مغز تو این را شبیه طرد شدگی میبیند و طرد شدگی هم مساوی است با شکار شدن توسط سایر گونه ها و مرگ.
آیا واقعاً پولدار شدن قراراست برای تو چنین پیامدی داشته باشد؟ مگر اینکه پولدار شدن را در ناخودآگاه خودت چیزی فراتر از داشتن منابعی برای کسب تجربیات مختلف بدانی. مثلاً واقعاً پولدار بودن را وضعیتی بداند که به تو کیفیت خاص بدهد. آن وقت است که این معنی جایگاه خاص، از نظر تکاملی یعنی جداشدن از شبکه روابط انسانی و آنوقت است که این با ذات تو هماهنگی ندارد. اینجا همان جاییست که باید بنشینی و باخودت روراست ببینی که اگر پولداری معنایی خاص و بیش از ابزاری برای کسب تجربیات مختلف برایت دارد، آن معنا و باور را رهایش کنی و خلاص شوی.
چیزی که در مورد پولدار شدن با ذات تو هماهنگی ندارد این است که تو باورداری پولداری یعنی از منابع بقای دیگران قراراست خرج کنی. اگه همچین باوری داری، این با ذات تکاملی تو هماهنگی ندارد. این یعنی تو باورداری که زندگی برای همه به اندازه کافی منابع ندارد و وقتی تو امکاناتی برای کسب تجربیات بیشتر داری، یعنی یکی دیگر ممکن است امکانات زنده مانی را هم نداشته باشد. اگر این باور را داشته باشی، پولداری با ذات تو هماهنگی ندارد و باید این باور را در خودت ببینی و رهایش کنی و خلاص شوی.
دوباره حواسم جمع شد و شانه هایم را به عقب کشیدم و پشت صندلی چسباندم. گفتم که، مدتی است که روی آگاهی لحظه به لحظه روی وضعیت بدنیم کار میکنم. آگاهی لحظه به لحظه روی باورهایی که در مورد چیزها، بویژه مساله پول داری، همان چیزی است که از خواندن و شنیدن گاه به گاه مطالبی مثل این برایت مفید تر است.
وقتی لحظه به لحظه باورهایت را مشاهده میکنی و اضافه ها را دور میریزی، تصمیمات بهتری میگیری و اسیر این باورها نمیشوی و الکی ماهی را از سبد غذاییت کنار نمیگذاری درحالیکه میدانی برای چندین جا خوب است!