فلانی فرزندش را فرستاده مدرسه تیزهوشان!
من هروقت این جمله را میشنوم، این حس در من پیدا میشود که یعنی من و امثال من که مدرسه تیزهوشان نرفتیم، تیزهوش نبوده ایم؟ فقط عده خاصی هستند که تیزهوش هستند و بقیه معمولی و حتی خنگ هستند؟
چرا یک نفر بزرگسال نداریم که به اون بگویند تیزهوش یا نابغه؟ مثلاً بگویند دوره MBA مخصوص تیزهوشان؟ تیزهوشی اصلاً یعنی چه؟ اگر کسی محاسبات ریاضی را خوب انجام داد تیزهوش است و کسی که خوب نقاشی میکشد یا استعداد بدنی خوبی دارد تیزهوش نیست؟
من به تعاریفی که درمورد تیزهوشی هست کاری ندارم، از نظر من کسی که خوب یادمیگیرد، تیزهوش است.
بچه ها را که نگاه میکنی، اگر خوب دقت کنی، خیلی ساده در همه آنها تیزهوشی را میبینی. همه بچه ها سریع یادمیگیرند. بچه های خانواده هایی که به یک کشور خارجی مهاجرت میکنند همزمان، هم به یادگیری زبان مادری خود ادامه میدهندو هم زبان آن کشور را فوری با تلفظ دقیق یاد میگیرند. خودم بارها دیده ام که چطور یک دختر بچه ۵ ساله از نحوه تلفظ یک کلمه انگلیسی که پدرومادرش میگویند ایراد میگیرد. یا وقتی به نقاشی کشیدن بچه ها خوب توجه میکنی، کلی نکته خاص و بامزه میبینی.
سرعت یادگیری بچه ها فوق العاده است، انگار داری روی یک لوح سپید نقاشی میکشی. هرچه میکشی همان بار اول روی لوح ثبت میشود. بچه ها در عین حال خیلی انعطاف پذیر هستند. آنها را در معرض هرچیزی قرارمیدهی شروع میکنند به یادگیری.
حتی بدن بچه ها بسیار انعطاف پذیر است. حتی عضلات آنها انگار به نسبت بدنشان قدرت بیشتری دارد. دفعه بعدی به نشستن و برخواستن یک کودک دو ساله دقت کن تا ببینی حرکت اسکوات را چطور باید دقیق و درست انجام دهی! یا اینکه چطور یک پسر بچه ۲ ساله از صندلی که دو برابر قدش است روزی ۱۰ بار خودش را بالا میکشد. تصور کن تو با این قد و هیکل بزرگسالی روزی ۱۰ بار خودت را بکشی بالای یک صندلی دو برابر قد خودت!
بچه ها سریع یادمیگیرند تا وقتی که از بزرگترها یادبگیرند که سریع یادنگیرند! بچه ها همه چیز را درجریان و منعطف میبینند تا اینکه یادبگیرند همه چیز را جامد و خشک در قالب های سفت ذهنی جای دهند. بچه ها درباره هیچ چیز هیچ پیش فرضی ندارند و برای همین آن را فوراً همانگونه که هست درک میکنند، تا اینکه پر شوند از پیش فرض ها درباره همه چیز و اینگونه چشمه های یادگیری سریع مسدود میشوند.
بچه ها هیچ باور و اعتقادی ندارند تا اینکه پر شوند از باور و اعتقاد و هر باور و اعتقاد مثل یک قالب جامد چشمه های یادگیری را کور میکند.
البته بخشی از آنچه که بچه ها بعنوان قطعیات یادمیگیرند، برای عملکرد در زندگی لازم و ضروری است. مثلاً یادمیگیرند که آتش میسوزاند یا ارتفاع خطرناک است. اما بیشتر چیزهایی که بعنوان باور یادمیگیرند، غلط و مضر است، مانند همین باور که فقط عده خاصی نابغه هستند، همان ها که به مدرسه تیزهوشان میروند!
روراست با خودت چک کن ببین خودت را نابغه میدانی یا اینکه باور داری نبوغ فقط نزد عده خاصی است؟! این همان اولین باوری است که باید رهایش کنی. این همان سنگی است که سر راه چشمه درجریان نبوغ طبیعی تو قرار گرفته است.
باز اگر بچه ها را خوب نگاه کنی، می بینی بعضی هایشان استعداد خاصی در چیز خاصی دارند. درواقع هر کودکی با استعداد خاصی در یک یا چند جنبه خاص به دنیا میآید و در سیر طبیعی کودکی، تا جایی که ما بزرگترها جلویش را نگرفته ایم، این استعداد رشد میکند. اگر چشمانی ایده آل وجود داشت، میتوانست این نبوغ را در همان کودکی تشخیص دهد.
تو هم با نبوغ خاصی به دنیا آمده ای. تا جایی در مسیر زندگیت این نبوغ را بطور طبیعی زندگی کرده ای، و از جایی به بعد، رفتی در فرآیند کارخانه معمولی سازی آدم بزرگها. کارخانه ای که در آن همه باید معمولی باشند. از این طرف هر کسی وارد میشود، از آن طرف معمولی بیرون می آید. من و تو هم دچار همین مساله شدیم.
این باور که دیگر از ما گذشته و ما نسل سوختهایم و نبوغ کیلویی چند است، دقیقاً همان اولین اعتقاد و باوری است که مضر است و لازم است دور بریزی!
هر باوری که داری اگر برای عملکرد تو در زندگی ضروری نیست، یعنی اضافی است، یعنی دقیقاً مثل تخته سنگی است جلوی جویبار نبوغ تو را گرفته است. اگر داری این مطلب را میخوانی، یعنی این فرصت را داری که باورها و اعتقادات را چک کنی و هرکدام اضافی است بدون ترس دور بریزی و خلاص شوی. اصلاً معنای اعتقاد یعنی گره کور. گره های کور که باز شود، خلاص میشوی و نبوغت آزاد میشود. بعداً نگی کسی به من نگفته بود یا دربارهاش نشنیده بودم!