عصری بهاریست و از آن بادها که بعدش باران میآید پشت پنجره هورا میکشد و صدای بال بال کبوترهای رو مخی که تراس تمیز برایمان نمیگذارند، نشان از تغییر آرایش موقعیتشان برای پناه گرفتن از باران میدهد، البته هنوز صدای رعد و برق که بقول آبدارچی سالهای قبلمان که یکبار فازه فرهیختگی گرفت و گفت رعد و برق طبق نظر دانشمندانصدای سیاره هاییست که در آسمان بهم میخورند، هنوز به گوش نمیرسد!
بنظرم دیگر نوشتنم گرم شد و حالا برای چندمین بار به این مطلب برمیگردم و ویرایشش میکنم.
هیچ چیزی کامل نیست، اما پذیرش، هر چیزی را کامل میکند…
میپذیرم که من کامل نیستم، کافی نیستم، و با پذیرش کامل و کافی نبودن، کامل و کافی هستم!
وقتی حالت خوب نیست یعنی درکشمکش و تضاد با چیزی هستی، و یعنی در پذیرش با آن چیز نیستی و این یعنی اساساً در رنج نپذیرفتن قرار داری، اما به محض اینکه آن را پذیرفتی، فضای ذهنت باز و راحت میشود و بلافاصله این سوال در ذهنت مطرح میشود که، حالا میخواهم با آن چه کنم؟
اگر در ذهن تو هم مانند خیلیهای دیگر، پذیرش مساوی است با بی اقدامی و تنبلی و بی عرضه گی جا افتاده است، لازم است بدانی که اشتباه به عرض رسانده اند، موضوع کاملاً برعکس است.
پذیرش یعنی، وقتی به هر دلیلی چیزی در ظرف تجربه من واقع شده است، با نهایت مسئولیت پذیری، آن را میپذیری، سپس اگر بتوانی یا بخواهی کاری برای آن انجام دهی، مسئولیت پذیرانه اقدامی انجام میدهی، و اگر نتوانی یا نخواهی کاری برای آن انجام دهی، مسئولیت پذیرانه هیچ اقدامی نمیکنی بطوریکه از لحظه پذیرش، انگار خودت انتخاب کرده ای که اینگونه باشد، چون با مسئولیت خودت کاملاً آن را پذیرفته ای و هیچ تضاد و کشمکشی در تو نیست.
در واقع، تنبلی برچسبی است برای فرار و افرادی که نمیخواهند بپذیرند که انتخابشان این است، روی خود میزندد وگرنه تو چه بخواهی چه نخواهی، انتخاب کرده ای که در مورد موضوعی بی اقدام باشی و چون خیال میکنی که حق نداری خودت با نهایت مسئولیت پذیری بی اقدام باشی، موضوع را میندازی گردن تنبلی و خلاص! سپس یک سیگار هم رویش دود میکنی که برود پایین!
دوباره تکرارش کنم، پذیرش، درست نقطه مقابل اهمال کاری و بی مسئولیتی است. پذیرش، عین مسئولیت پذیری است. کسی که پذیراست، در هر لحظه طوری حاضر است که انگار خودش آن لحظه را همان گونه که هست انتخاب کرده است. انگار خودش از بین بی نهایت انتخاب، آن لحظه را به همان شکلی که در جریان است انتخاب کرده است، چون دیگر همینی است که هست، با پذیرش آن را وسط بشقاب خود میگذارد و حالا از خود میپرسد که میخواهد با آن چه کار کند؟! اقدامی باشد، انجام میدهد، نباشد انجام نمیدهد. درنهایت، وضعیت حالش، حال پذیرش است. حال بی کشمکش است.
وقتی پذیرش نیست، در پشت دیوارهای بلند آنچه که در پذیرش آن نیستی، گیر کرده ای و در حال کشمکش با خودت هستمی. یعنی در درونت در هر لحظه صدای سازی ناکوک به گوش میرسد. اما به محض پذیرش، دروازه باز میشود و صدای ناهنجار ساز ناکوک خاموش میشود و حالا از خودت میپرسی، چه اقدامی هست که لازم است انجام دهی؟
انتخاب آزاد، یعنی ایستادن روی پِیِ قدرتمند پذیرش. پذیرش عین قدرت است. تنها کسی میتواند خودش را مختار و صاحب اختیار بداند، که در پذیرش باشد. پذیرش یعنی حضور در همین لحظه اکنون و کسی که قلابی از لحظه قبل برذهن وی نیست، میتواند در همین لحظه بی قید گذشته، بدون تاثیر از گیر وگورهای لحظه قبل، همین حالا، رهای رها، آزادانه انتخاب کند و چقدر چنین انتخابی پرقدرت است و پر میوه و بار.
پذیرش یک مراسم نیست که بخواهی آن را به جای بیاوری! پذیرش، حالت طبیعی توست و برای تبدیل شدن به عین پذیرش، لازم است که از فرصت های تنش و درگیری و احساسات نامطلوب استفاده کنی. هر بار که در موقعیت نامطلوبی قرار میگیری، همانجا این فرصت را داری که پذیرش را درک کنی و با هر بار درک پذیرش، تو پذیرا میشوی. بطوریکه پذیرش، حالت طبیعی تو میشود. پس احساسات نامطلوب یعنی فرصت ادراک پذیرش. یعنی فرصتی که در آن به جای درباره پذیرش حرف زدن، خود پذیرش را مستقیم و بی واسطه درک کردن.
پس پذیرش یعنی رشد. فرض کنید که عضله ای به نام پذیرش در شما وجود دارد و هرگاه از پله پذیرش بالا میروی، این عضله در تو تقویت میشود. وقتی این عضله در تو پرقدرت و هماهنگ شد، تو دیگر به آن عضله فکر نمیکنی، بلکه این عضله در تو آماده و سره حال مثل قلب دائم در تو تپنده و زنده است و خیلی ساده، تو پذیرایی. هر بار که پذیرش را تجربه میکنی، در سطح دیگری از آگاهی قرار میگیری، لول پذیرشتو بالاتر میرود، اتوماتیک پذیرایی. نمیدانم توانستم منظورم را برسانم یا نه!
نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد، این است که وقتی در تمرین پذیرش قرار میگیری، خود پذیرش برای تو ماهیت دستاورد پیدا میکند و ممکن است نگران از دست رفتن این وضعیت باشی. اینجا همانجایی است که داری از مسیر پذیرش خارج میشوی. هر بار که در پذیرش نیستی، حالا در پذیرش عدم پذیرش باش تا دوباره پذیرا شوی!
در واقع، پذیرش را نباید به یک تمرین تبدیل کنید، بلکه فقط کافی است از سر راه کنار برید و اجازه دهید، پذیرش فقط باشد! اگر در جایی به عدم پذیرش خود آگاه شدید، برای همان عدم پذیرش، پذیرا باشید! یعنی به جای اینکه ذهنت الکی درگیر باشد، اگر کاری میشود کرد میکنی و اگر کاری نمیشود کرد نمیکنی. درگیری ذهنت چه کمکی به حل مساله نامطلوبی که درحال تجربهاش هستی میکند؟ اگر هم غصه داری، غصه ات را بخور تمام و کمال و در پذیرش همان غصه خوردن باش!
پذیرش، یعنی از سر راه کنار رفتن و مثل شیشه شفاف شدن. اگر در تنش هستید، اضطراب دارید یا احساسی از جنس بیقراری در تو هست، یعنی در عدم پذیرش با چیزی یا چیزهایی هستید. یعنی باری از عدم پذیرش در تو هست.
پذیرش، اقدامی از جنس بی اقدامی است. هیچ اقدامی نکنید و در تماشا باشید. پذیرش، در واقع هنر تماشاچی بودن است. تماشاچی باش و هر اقدامی که لازم است را انجام بده. تماشاچی، در اوج منطق اقدام میکند، چرا که هیچ گرایش ناآگاهانه (ناخودآگاه) اضافه ای وجود ندارد که آن اقدام را به سمت و سوی تقلای بندها و قلاب های گذشته سوق دهد.
فرض کنید که در حال تماشای مسابقه کشتی بین دو کشتی گیر از کشور لیتوانی و استونی هستی. به احتمال زیاد طرفدار هیچ کدام نیستی و در اینصورت میتوانی بدون هیچ جهت گیری خاصی مهارتهای فنی هر دو کشتی گیر را مشاهده کنی و سنجشی منطقی تر داشته باشی. در کیفیت تماشاچی، وقتی پذیرای کامل آنچه که هست هستی بطوریکه انگار خودت آن موقعیت را انتخاب کرده ای، در اوج مسئولیت پذیری و در اوج منطق اقدام میکنی. در اینصورت، تصمیم تو درست تر است. این معنای درست تر بودن است. انتخاب آگاهانه با ذهنی که از پذیرش شفاف شده است، نه با ذهنی که پر است از گیر و گرفتگی های گذشته.
شاید بگویی چرا باید خودم را گول بزنم و موقعیتی که خودم انتخاب نکرده ام را انتخاب خودم بدانم؟ لازم نیست تو آن را انتخاب خودت بدانی، فقط لازم است دست از مقاومت در برابر چیزیکه همین حالا در ظرف تجربه تو قرارگرفته است برداری و در لحظه، اقدام کنی. پذیرش یعنی عمل گرایی بجای خیال گرایی !
بیخیالی را به اشتباه در گوش تو نادرست خوانده اند، اتفاقاً بیخیالی یعنی ذهن بدون خیال! یعنی به جای خیال بافی منفی الکی، صرفاً میپذیری و اگر شدنی است، اقدام میکنی و اگر هم ناشدنی است، اقدامی نمیکنی، بهرحال دیگر جایی برای جریان فکری منفی یا همان باخیالی نیست. درواقع آنچه بنفع تو نیست بی اقدامی است نه بی خیالی! اتفاقاً ذهن وقتی سرش به مشغولیت فکری و خیال پردازی های منفی حول و حوش موضوعی که در پذیرش آن نیست گرم است، درحال مصرف انرژی است که میتوانستی برای اقدام بهکار بگیری!
در نهایت چه خودت وضعیتی که در تجربه آن هستی را انتخاب کرده باشی و چه خودت انتخاب نکرده باشی، عدم پذیرش یعنی رنج بیهوده، یعنی لج بازی با آنچه که هست و این منطق تو را کدر میکند و باعث میشود نتوانی دقیق ترین تصمیمی که میتوانی برای تغییر آن موقعیت نامطلوب انتخاب کنی را بگیری و اقدامی سازنده کنی.
در نهایتِ پذیرش، تو احساس کسی را داری که انگار خودش آن موقعیت را انتخاب کرده! در اینصورت، بدون هیچ غُرِ اضافی، اقدامی سازنده انجام میدهی.
هربار که حس وحال مطلوبی نداری، یعنی با چیزی در درون خودت گلاویز شده ای. انگار زیره سقف پرواز خودت گیر کرده ای. انگار به مرزهای ظرفیت خودت رسیده ای. پذیرش یعنی باز شدن مرزهای ظرفیت، یعنی فراتررفتن از سقف رکورد قبلی پرواز، یعنی ول کردنگریبان موضوعی که با آن گلاویزی.
پذیرش یعنی صلح، یعنی صلح با خودت و هستی. وقتی در پذیرش هستی، یعنی با خودت در صلح هستی و چون این تویی که زندگی را در خودت تجربه میکنی، وقتی در پذیرش هستی یعنی زندگی هم با تو در صلح است.
پذیرش یعنی شفقت و مهربانی، با خودت و وقتی شفقت و مهربانی در خودت باشد، یعنی زندگی در شفقت و مهربانی با توست.
اگر دفاعی نباشد، حمله ای در کار نیست!
نمیدانم دوباره تکرار کنم یا نه، اما این از آن چیزهاست که هی انگار باید تکرارش کرد چون جریان فکر خوب بلد است که چطور موضوع را از تو بدزدد، چون در وضعیت پذیرش، جریان افکار الکی خاموش است و شغل جریان فکر این است که خاموش نباشد، چون اسمش روی خودش هست، جریان فکر، چیزی که خاموش باشد که دیگر نمیتواند جریان داشته باشد. پس دوباره تکرار میکنم، پذیرش، یعنی مسئولیت پذیری. یعنی مسئولیت لحظه را میپذیرم، و هر اقدامی که لازم است را با لبی خندان و در بهینه ترین حالت ممکن انجام میدهم.
پذیرش یعنی بخشش. این بخشش، معطوف به کسی یا چیزی نیست، این بخششی است که مخاطب ندارد. اما اگه قرار باشد که برای پذیرش مخاطبی در نظر بگیری، آن مخاطب خود تو هستی. وقتی میپذیری، یعنی فضای درون تو در آسودگی شناور است.
پذیرش یعنی رهایی از احساس گناه!
بعضی ها رهایی از احساس گناه را منشا بی اخلاقی میدانند. یعنی اگر احساس گناه نکنیم پس در اینصورت بدون محدودیت دست به کارهایی غیراخلاقی میزنیم. درحالیکه موضوع کاملاً برعکس است. وقتی احساس گناهی نباشد، در اینصورت، همه به راحتی اشتباه و خطای خود را میپذیرند و هرگز آن را تکرار نمیکنند. منشا بی اخلاقی، احساس گناه است. وقتی احساس گناه هست، شخص خطایی را که به خاطرش احساس گناه و سرزنش داشته است را فراموش میکند و آن را درباره تکرار میکند. فراموش میکند چون از احساس گناه و سرزنش در رنج است و ذهن رنج ها را با مسکن فراموشی پاک میکند. پذیرش یعنی ذهنی تیز و سره حال چون مسکن فراموشی آن را کند و تنبل نکرده است، چون رنج سرزنش را با خود حمل نمیکند.
تنها یک گناه وجود دارد و آن احساس گناه است، و پذیرش و بخشش، راه رهایی است.
هر ناآگاهی ای، با پذیرش، در آگاهی تو حل میشود. وقتی میپذیری، انگار درسی را پاس کرده ای. دیگر بطور خودکار هرگز با آن درس روبرو نمیشوی و هر روز قدرتمند تر میشوی تا جاییکه پذیرش و قدرت اصیل، حالت طبیعی حضورِ تو میشود. مثل کوه میشوی، پابرجا و مقتدر، مثل رود میشوی جاری و پر انرژی.
رنج همان عدم پذیرش است.
اصلاً وقتی ناپذیرا باشی، یعنی دیواری از مقاومت در برابر آگاهی داری، یعنی نمیخواهی آگاه باشی چون آگاه شدن برای تو دردناک و رنج آور میشود. پس در خانه امن ناآگاهی میمانی.
پذیرش، یعنی بهشت نقد. وقتی تلخی را بعنوان یک مزه میپذیری، با آن مزه جدید کاری میکنی، تغییرش میدهی و از آن طعمی هنرمندانه میسازی. پذیرش یعنی چشیدن قهوه ای خوش عطر که از پذیرش تلخی بعنوان یک طعم، ساخته ای.
پذیرش خود فریبی نیست، پذیرش واقع گرایی است. فرض کنید صانحه ای رخ داده و عزیزی را از دست داده ای. وقتی میپذیری، اندوه تو و حتی اشک چشمان تو، التیامی برای زخم توست. اندوه را میپذیری و پذیرای اشک و غم میشوی و آن را کامل و بدون مقاومت تجربه میکنی. اجازه میدهی غم به هرجا خواست برود و جلویش را نمیگیری. زخم از دست دادن تنها با پذیرش اندوه التیام پیدا میکند. وقتی در پذیرش نیستی، زخم تو عمیق و عمیق تر میشود و مسیر زندگی تو به سمتی میرود که بالاخره، پذیرش را درک کنی! یعنی با زخمی عمیق تر به همانجایی میرسی که در همان ابتدا میبایست میرسیدی!
پذیرش یعنی عقل. یعنی شجاعانه، دل به دریای تجربه ای میزنی که از آن هراس داشتی و این یعنی عاقلانه ترین نوع دیوانگی است. اگر در جستجوی عشق بوده ای، پذیرش همان عشق است و تو میتوانی آن را لحظه لحظه تجربی کنی. عشق بی مخاطب.
پذیرش، یعنی شجاعت چشیدن آنچه که تلخ است، آنچه که خارج از حریم امن و آسایش توست. پذیرش، یعنی شهامت ماندن و بودن، بجای انکار و فرار…
در بحران ها، اولین کسیکه به فکر راه چاره است، اولین کسی است که در تجربه پذیرش قرار میگیرد. افراد پذیرا مدیریت بحران میدانند. کسی که در پذیرش نیست، شوک زده و مضطرب، پیچیده و سر در گم میشود. در پذیرش، منطق فرصت ابتکار عمل دارد.
پذیرش یعنی رشد. هر جا گیری داری و قلابی در تو هست که به چیزی گیر میکند، با پذیرش از آن قلاب رها میشوی. قلاب در تو از بین میرود و دیگر گیر نمیکنی. خلاص میشوی، رها میشوی و حالت خوب میشود، باحال میشوی.
پذیرش یعنی رشد. هر آنچه تو را درگیر میکند، هم تو را درگیر کرده و هم خوده آن مساله همچنان پا برجاست! با پذیرش، آن مساله همچنان پابرجاست اما تو دیگر درگیر نیستی و آزادی تا برای حل آن مساله اقدامی کنی! اگر آزاد نباشی چطور میتوانی اقدام کنی؟
اگر بگویی که اگر من پذیرفتن را بلد باشم آنگاه خودم را همانطوری که هستم میپذیرم و هیچگاه پیشرفت نمیکنم و انسان کمال گراست و از این حرف ها. بگذار خلاصت کنم، اینجا هم موضوع کاملاً برعکس است.
کمال گرایی یعنی من خودم را همانطوری که هستم نمیپذیرم، بنابراین حتماً باید طور دیگری باشم تا پذیرفتنی باشم. بنابراین تلاش میکنم تا بهتر باشم و بهتر میشوم، اما حالا باز هم خودم را همانطوری که شدم نمیپذیرم و باز تلاش میکنم…این روند ادامه دارد و دلیلش این است که من پذیرش را بلد نیستم. یعنی چون من پذیرفتن را نمیشناسم، هیچگاه به نقطه ای که پذیرفتنی باشم نخواهم رسید، و اسم این فرآیند سراب گونه را میگذاری کمال گرایی!
وقتی پذیرش را بلد باشی، بدنبال سراب بهتر شدن نمیری و به جای سراب، در مسیری میروی استعداد طبیعی توست. استعداد طبیعی به خودی خود ابراز طبیعی توست و تو بدون اینکه ولع بهتر شدن داشته باشی، به طور طبیعی آن را پرورش میدهی. سراب بهتر شدن باعث میشود در تب و تاب بهتر شدن در جهتی که محیط به تو دیکته کرده است حرکت کنی و هیچ وقت از آن مسیر راضی نباشی چون مسیر استعداد طبیعی تو نیست و چون پذیرفتن را نمیشناسی، فکر میکنی باید در آن مسیر اشتباه بیشتر تلاش کنی و بهتر شوی تا پذیرفتنی باشی!
کمال گرایی بدون اینکه نامی داشته باشد در طبیعت تو هست و لازم نیست من و تو نگرانش باشیم. یک دانه لوبیا وقتی در محیط مناسب قرارمیگیرد رشد میکند و به سمت نور میرود. همه چیز در طبیعت در سیر تکاملی خود شناور است. تکامل، این کلمه را در موضوعات علمی زیاد شنیده ای. زندگی در مسیر تکامل در جریان است و تو هم نتیجه همین تکاملی و لازم نیست نگران باشی. فقط از سر راه کنار برو تا تکامل، درخت تو از هر نوعی که هست را شکوفا کند. دست از تلاش برای گلابی دادن بردار، چون احتمالاً میوه تو بطور طبیعی قرار است گیلاس باشد و تکامل این را بهتر از تو میداند!
یادمان نرود که انسان از بیگ بنگ تکامل یافته، "هیچ چیز" از دل بیگ بنگ تبدیل شده به "همه چیز"! و این یعنی نرم افزار کمال گرایی به طور طبیعی جزیی لاینفک از جریان طبیعت و همینطور وجود ماست. بدون اینکه لازم باشد خودم را اینطور که هستم نپذیرم، کمال گرایی در من هست و فقط کافی است که از سر راه کنار روم و خیلی ساده در مسیر پذیرش پیش روم و اجازه دهم استعدادهایم از درون من شکوفا شوند بجای اینکه زور الکی بزنم.
پذیرش یعنی شکوفایی. در پذیرش کامل، کمال گرایی خودبخود در کار است بدون اینکه معنا، مفهوم یا نامی داشته باشه.
پذیرش یعنی حالتهای نامطلوب خودت را هم بپذیری. یعنی بپذیری که گاهی ممکن است اشتباه کنی و به دیگران صدمه بزنی. یعنی بپذیری که دیگران هم اشتباه میکنند و به تو صدمه میزندد. یعنی بپذیری که همه ما در یک شبکه به هم پیوسته با هم، برای هم، هم زخم هستیم و هم مرحم و این پیوستگی در یک شبکه یک پارچه در سیالی از پذیرش شناور هستش.
پذیرش یعنی علت و معلول را در تصویری بزرگتر دیدن. یعنی آنچه که معلول علتی هستش، خودش علت معلولی دیگر است و فقط در فرمول زمان پشت هم و تسلسل وار بنظر میرسد و در تصویر بزرگتر، تمام علت ها و معلول ها، بخشی از یک جورچین بینهایت قطعه ای هستند که در همین شکل کاملاً متعادلند.
اما درباره پذیرش حرف زدن خود پذیرش نیست. شاید سکوت محض بهترین حرفی باشد که در مورد پذیرش میشود گفت.
پذیرش یعنی صداقت، یعنی راستگویی. یعنی وقتی با چیزی مواجه میشی که برای تو مطلوب نیست، بدون هیچ فیلتری یا نمایشی، آن را انتخاب میکنی یا انتخاب نمیکنی! وقتی پذیرا هستی، چیزی که برایت مطلوب نیست را نمیپذیری و دیگر با آن در کلنجار نیستی، نمیپذیری و میپذیری که آن را نمیپذیری! در نهایت، یک لول بالاتر از پذیرش دائما با تو هست.
پذیرش یعنی شفافیت، یعنی صادقانه در ارتباطاتت با دیگران حاضر میشوی و خیلی شفاف و ساده خودت را بیان میکنی.
گاهی این باور را داری که آدم خوبی هستی اگر و تنها اگر همه از تو راضی باشند؟ چنین پیش شرطی یعنی اگر چیزی را نمیخواهی، باید نمایش بدهی که میخواهی. یعنی در پذیرش نیستی اما نمایش میدهی که هستی! در حالیکه پذیرش یعنی میپذیری که نپذیری. میپذیری که دیگران از تو ناراضی باشند. اما اگر واقعاً دوست داشتی که نمایش پذیرش بدهی، نمایش بده و بپذیر که نمایش میدهی و در پذیرش این نمایش باش. اجازه بده همیشه خورشید پذیرش از پشت ابر بیرون بیاید و فضای درونت را برایت گرم و روشن کند!
البته گاهی تو در موقعیتی قرار میگیری که برایت مطلوب نیست ولی نمیتوانی تغییرش دهی. در اینچا پذیرش یعنی پذیرفتن این رنج. پذیرفتن اینکه فعلاً اوضاعی هست که برای تو رنج آور است و اینی هست که هست. وقتی انرژی پذیرش در وجودت آشکار میشود، رنج از بین میرود و گرمای پذیرش در تو جریان میابد. آزاد میشوی چون راضی میشوی به آنچه که هست و این یعنی حالا ذهن و منطق تو آزاد میشود تا هرگاه فرصتی ایجاد شد، برای تغییر آن شرایط، مسئولیت پذیرانه اقدام کنی.
پذیرش، یعنی چیزی رو که با آن در تجربه تضاد هستی، بجای رد کردن و کلنجار رفتن که نشانه اش احساس منفی است که همراهش میآید، به آن اجازه بودن میدهی. حالا دیگر تو در کنترل آن موضوع نیستی بلکه آن موضوع در کنترل توست و این تویی که در آزادی بین گزینه های موجود انتخاب میکنی یا اصلاً گزینه خودت را خلق میکنی!
موضوع پذیرش یک مساله معنوی نیست، بلکه کاملاً علمی است که در علم عصب شناسی توضیحات مفصلی دارد.
هر مساله ای که در تو تجربه میشود، یعنی در مغز تو یک مدار الکتریکی سه بعدی شکل میگیرد و این شکل با یک ترکیب شیمیایی خیلی دقیق که درواقع همان ترکیبات هورمونی است در بدن تو ذخیره میشود. حالا هر بار که این تجربه تکرار می شود، ترکیب شیمیایی ذخیره شده هم بارگذاری میشود و تو همان حس را دوباره تجربه میکنی. پذیرش، یعنی مدار الکتریکی جدیدی در مغز تو بوجود میآید و مثل یک ضمیمه مکمل به مدار الکتریکی قبلی متصل می شود و وقتی یک تجربه نامطلوب + پذیرش دوباره تکرار میشود، ترکیبات شیمیایی آن تجربه + پذیرش بارگذاری می شود. بعبارت دیگر، مدار الکتریکی سه بعدی تجربه تکراری قبلی تغییر میکند و در نتیجه ترکیبات شیمیایی قبلی تغییر میکند و دیگر آن تجربه حامل احساس نامطلوب نیست. این فقط یک توضیح ساده در بیان پشتوانه علمی پذیرش است و لازم نیست به مساله پذیرش، معنایی اضافی از جنس معنویت داده شود.
کلید ورود به درک لحظه حال، پذیرش است.
بنظرم دیگر کافیست، اگر با همین ها نتوانسته باشم منظورم را برسانم، دیگر اضافه گفتن هم فایده ای ندارد. توان قلمم همین قدر است. بعد ها بهتر مینویسم...