این اولین خط از چیزیست که اصلاً نمیدانم چیست. نمیدانم در انتها قراراست به کجا برسم و فقط میدانم که همین حالا باید بنویسم!
تاریکم! اما غمگین نیستم. یعنی اگر کسی بپرسد حالت چطور است، تنها میتوانم بگویم تاریکم.
البته این جوابی نیست که مخاطب را راضی کند و احتمالاً تصور میکند که حالم بد است. یعنی درجواب سوال حالت چطور است، فقط دو جواب انتظار میرود، خوب یا بد!
ذهن ما آدم ها طوری برنامه ریزی شده که بجای دیدن واقعیت ها همانگونه که هست، اول باید آنها را در یک آزمایشگاه مصرف انرژی الکی ببریم و یک برچسب خوب و بد به آن بزنیم و بعد با آنها ارتباط داشته باشیم، غیر از این باشد انگار ذهن آن ها را نمیفهمد. درحالیکه اینطوری درواقع داریم رابطه خود با واقعیت را از پشت یک فیلتر اضافی برقرار میکنیم.
این فیلتر ارزش گذاری خوب و بد، کارکرد تکاملی داشته و در سیر تکامل که جای صحبتش اینجا نیست، این نوع ارزش گذاری دو قطبی شکل گرفته تا از این طریق، چیزها به دو دسته مفید برای بقای ژن ها = خوب، و مضر برای بقای ژن ها = بد، طبقه بندی شوند، و موجود زنده = ماشین بقای حفاظت از ژن ها، از این طریق از چیزهای بد دوری و به چیزهای خوب نزدیک شود.
یعنی این نوع خوب و بد دیدن همه چیزهای دنیا، چیز بیخودی نبوده و در واقع یک جور سیستم ارزیابی ریسک است که در فرآیند تکامل، تکامل پیدا کرده و لازم بوده که باشد و هر موجودی که این سیستم را در بروزترین نسخه خودش نداشته، نتوانسته بقای ژنهای خودش را حفظ کند.
حالا این عملکرد ارزش گذاری، لازم است دوباره بروزرسانی شود وگرنه ادامه کارکرد سنتی آن هزینه سنگینی خواهد داشت.
امروز میدانیم که همه اختراعات، آگاهی ها، رشد بشر، موفقیتها، و هر چیز خوبی که اتفاق افتاده به خاطر قرار گرفتن یک نفر در تاریکی بوده.
یعنی تاریکی نه تنها بد نیست، بلکه دردسته بندی خوبها قرار میگیرد و برای بقای گونه انسان مفید است.
وقتی حرف از تاریکی میشود، یعنی حرف از روشنایی شده است چون بدونروشنایی، تاریکی بیمعناست. یعنی تاریکی، در دل خود، همان روشناییست!
نمیدانم این قسمت را چقدر ساده توضیح دادم اما اگر خوب متوجه نشدی یا سوالی برایت پیش آمد، لطفاً در آن سوال عمیق شو و به فضای تاریکی که سوال در آنجا شکل گرفته است وارد شو، چون وقتی چیزی برایت سوال میشود، یعنی سطح آگاهی تو در نزدیک ترین حالت ممکن به پاسخ آن سوال قراردارد. یعنی تاریک شده ای که روشن شوی!
چه چیزی هست که خیلی به آن نزدیک هستی و چون طنین نجوای زمزمه گونه یک صدا که نمیدانی زن است یا مرد در غار تاریک وجودت میپیچد؟
خوب برگردیم سر اصل مطلب که اولش گفتم اصلاً نمیدانم چیست، اما الان دیگر فرق میکند!
△ حالت چطور است؟
▲ تاریکم
△ یعنی خوبی یا بدی؟
▲ نه خوبم نه بدم، تاریکم.
تاریکی یعنی جاییکه روشنایی نیست. یعنی ابهام مطلق و اندکی مکث میکنم، تو هم لطف میکنی و چیزی نمیپرسی و اجازه میدهی این سکوت باشد . . . و بعد از اندکی سکوت، پاسخ میدهم، ابهام مطلق، یعنی جاییکه حتی نمیدانم سوالم چیست . . . و باز هم سکوت . . . و من این ابهام و تاریکی را دوست دارم. . . اگر دوباره بپرسی حالم چطور است، برای اینکه خیالت راحت شود، میگویم، ای بدک نیستم که جوابی مبهم داده باشم و حداقل با خودم صادق باشم، چون نه خوبم، نه بدم، مبهمم . . .
از اینجا به بعد دیگر به خود تو بستگی دارد که براساس همان سیستم تکاملی که چیزها را دسته بندی میکند، ابهام و تاریکی را برای خودت در دسته بدها قراردهی و از آن بگریزی یا آن را خوب بدانی و با آن زندگی کنی و بگذاری در تو باشد و اجازه دهی ظرفیت پذیرش ابهام در تو گسترش پیدا کند!
میخواهی دوباره برگردی به همان ثبات مشخص خودت که از نظر من خیلی بورینگ و خسته کننده است، یا بهتاریکی ابهام قبل از ورود به ناشناختگی که پر از هیجان است و خیلی شبیه جریان وحشی و طبیعی زندگیست.
فقط خواهشاً، اگر ابهام و تاریکی را دوست نداری و از نظر تو خوب نیست، لطفاً اجازه بده من در حال تاریک و از نظر تو بده خودم باشم و سعی نکن در شفای حال من سعی کنی چون من با این تاریکی کار دارم و با آن حال میکنم…
ظرفیت ما آدمها، به اندازه ظرفیت پذیرش ابهامماست!