بعنوان یک آقا، من هم دوره های خودم را دارم. البته منظم نیست و شاید اصلاً نتوانم اسمش را دوره بگذارم، اما بهرحال گاهی برای چند هفته سره حال و شاداب نیستم. الان تقریباً سه چهار هفته ای میشود که اینطوری هستم. اما وقتی دقیق تر نگاه میکنم، میبینم انگار اینطوری است که خودم این حالت را میخواهم. خودم انتخاب میکنم که همینطوری باشم. انگار قصد دارم از درون این حال و هوا هدفی بیرون بکشم. انگار این وضعیت مثل سکویی است که قراراست پروژه ای روی آن انجام دهم. بهرحال همه اینها فرضیات من هستند و چیزیکه میدانم این است که فعلاً قصد دارم در همین حال و هوا باشم. در واقع حالم خوب نیست و با آن اوکی هستم.
چند روز پیش مقاله ای در مورد خلاقیت و اینکه انسان ها در چه شرایطی خلاق تر میشوند میخواندم که جالب بود. اگر خواستید میتوانید شما هم از اینجا اصل مقاله را بخوانیدش.
در این تحقیق تعدادی شرکت کننده را برای انجام یک مصاحبه شغلی انتخاب کردند و به آنها گفتند که در مدت ۸ دقیقه، یک سخنرانی برای مصاحبه کنندگان تنظیم کنند و بعد، مصاحبه کنندگان از ایشان سوالاتی میپرسند. از قبل هم با مصاحبه کنندگان هماهنگ کرده بودند که به نصف شرکت کنندگان لبخند بزنند، تاییدشان کنندو بعد از مصاحبه برایشان به به و چه چه کنند، ولی به نیمه دیگر، اخم کنند، غر بزنند و بعد از مصاحبه به آنها بگویند که گند زدند!
در بخش دوم تست، به همه شرکت کنندگان، چه آنهایی که از مصاحبه کنندگان لیچار شنیده بودند و چه آن هاییکه تشویق شده بودند، یک سری آیتم هایی دادند و از شرکت کنندگان خواستند که با آن آیتم ها هرچه خواستند بسازند. سپس از یک سری افراد متخصص در هنر خواستند که به ساخته های آنها امتیاز دهند.
نتایج بدست آمده بشکل واضحی نشان میداد که ساخته های افرادی که آن روز پاسخ ناخوشایند دریافت کرده بودند، به مراتب خلاقانه تر از افرادی بود که آن روز تشویق شده بودند!
نتایج این تحقیق نشان میدهد، در خصوص نتایجی که هر فردی در زندگی دارد، احساسات ناخوشایند کمک کننده تر از احساسات خوشایند هستند. یعنی حال بد شما احتمالاً نتایج بهتری در عمل برای شما دارد، تا حال خوبتان!
اما یک نکته مهم در اینجا هست که در این آزمایش به آن اشاره نشده است. این نکته کلیدی در واقع کلید اوضاع است و همینجاست که میتوانیم مرز بین اینکه چه زمانی حال بد موثر تر از حال خوب است را مشخص کنیم.
حال بد، زمانی برای نتایج شما خوب است که شما منفعل نباشید. حال بد زمانی خوب است که شما بعد از اینکه گند زدید، مورد بیتوجهی قرارگرفتید، دیده نشدید و یا هر مدل دیگری، نروید و برای مدت طولانی خودتان را در غار قربانی زندانی کنید و زانوی غم را بغل کنید.
اینکه حالتان بد باشد اوکی است، اما بشرطی که بعد از دوره ای کوتاه، این سوال مهم را از خودتان بپرسید که: بعد از این گندکاری و تایید نشدن و مورد بی توجهی قرارگرفتن و لیچار شنیدن و غیره...حالا من میخواهم چه کار کنم؟ چه اقدامی است که باید انجام دهم تا از این شرایط تهدید آمیز برای ادامه بقا بیرون بیایم!
بله، تهدید آمیز برای ادامه بقا، هرچند که واقعاً اینطور نباشد. در سیم کشی های کهن مغز ما، تایید نشدن مساوی خطر مرگ است! اجدادی از ما که از جمع طرد میشدند که مترادف تایید نشدن این دوره است، از گروه خارج میشدند و مجبور بودند تنهایی با مخاطرات حیات وحش روبرو شوند و اغلب زنده نمیماندند و به این ترتیب، هرگونه تایید نشدن (= طرد شدگی) در دیکشنری مغز ما، معنی خطر مرگ دارد!
با این وجود، آن دسته از اجداد ما که میتوانستند با وجود طرد شدگی، بقای خود را حفظ کنند، مهارت های حیاتی کلیدی یاد میگرفتند. درواقع تلاش برای بقا، منجر به بروز ساخت ابزارهای شکار، پناهگاههای خلاقانه و روش های جدیدی برای حفظ بقا بوده است، هرچند که آمار تلف شدگان در نتیجه طرد شدگی، بیشتر از آمار بقا یافتگان آن بوده است.
در آزمایش انجام شده که بالا توضیح دادم، برگزارکنندگان آزمون از شرکت کنندگان خواستند که با آیتم های موجود چیزی خلق کنند. یعنی دکمه خلاقیت آنها را فشاردادند و آنها را در وضعیت خلاق قراردادند. بعبارت دیگر، برگزارکنندگان، شرکت کنندگان را بصورت دستی و غیراتوماتیک از حالت قربانی به حالت خلاق جابجا کردند و نتیجه آن، سطح بالاتر خلاقیت برای خروج از یک وضعیت تهدید برای بقا بود!
بنابراین، توجه به این مساله خیلی کلیدی است که در زمانهایی که حالت بدلیل تایید نشدن، نرسیدن به سطح انتظاری که خودت از خودت داری یا دیگران از تو داشته اند و هر دلیل دیگری که میخواهد باشد بد است، لازم است یک لحظه توقف کنی و از خودت این سوال رهایی بخش را بپرسی:
اینی که هست هست، حالا من میخواهم با آن چه کار کنم؟